رسوا گشتن
لغتنامه دهخدا
رسوا گشتن . [ رُس ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رسوا گردیدن . رسوا شدن . مفتضح گشتن :
بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم
سگ کویت به فغان آمد و رسوا گشتم .
و رجوع به رسوا شدن و رسوا گردیدن شود.
بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم
سگ کویت به فغان آمد و رسوا گشتم .
محتشم کاشانی (از ارمغان آصفی ).
و رجوع به رسوا شدن و رسوا گردیدن شود.