ترجمه مقاله

رت

لغت‌نامه دهخدا

رت . [ رَت ت ] (ع ص ، اِ) مهتر. ج ، رُتان ، و رُتوت ، یقال هؤلاء رتوت البلاد؛ ای رؤسائها. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رئیس قوم . پیشقدم آنان . (از اقرب الموارد). رئیس و بزرگ . (ناظم الاطباء). یقال فلان من رتوت البلد؛ ای من افاضلهم . (مهذب الاسماء). هو من رتوت الناس ؛ یعنی وی از بلندپایگاهان و بزرگان مردم است . || شدید. || خوک نر شدید گستاخ . ج ، رُتوت . (از اقرب الموارد). خوک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خوک نر. (مهذب الاسماء).
ترجمه مقاله