راتب
لغتنامه دهخدا
راتب . [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) ثابت و برجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || روزمره : عیش راتب ؛ دائم ثابت و الراتب عند المحدثین : ما یقدم مکافاة لمن هو فی منصب او خدمة؛ یعنی راتب در نزد محدثین آن چیزی است که بکسی که دارای منصبی است یا خدمتی انجام میدهد تقدیم شود. ج ، رواتب . (از المنجد) :
رهاورد موری فرستد به پیل
دهد پشه را راتب جبرئیل .
گر نروی در جگرت خون نهند
راتبت از صومعه بیرون نهند.
آرزوی من استطلاق راتبی باشد مرتب روز بروز بر من از الوان موائد مطبخ خاص بقدر کفایت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهانی ).
|| رزق و نفقه ٔ معلوم . (شعوری ج 2 ص 3) :
این سخن بشنو مکن هرگز جدل
هرکسی را هست راتب از ازل .
رهاورد موری فرستد به پیل
دهد پشه را راتب جبرئیل .
نظامی .
گر نروی در جگرت خون نهند
راتبت از صومعه بیرون نهند.
نظامی .
آرزوی من استطلاق راتبی باشد مرتب روز بروز بر من از الوان موائد مطبخ خاص بقدر کفایت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهانی ).
|| رزق و نفقه ٔ معلوم . (شعوری ج 2 ص 3) :
این سخن بشنو مکن هرگز جدل
هرکسی را هست راتب از ازل .
میرنظمی (از شعوری ج 2 ورق 3).