دیودید
لغتنامه دهخدا
دیودید. [ وْ ](ن مف مرکب ) دیودیده . کنایه از دیوانه و مجنون . (برهان ). دیوانه و مجنون . (ناظم الاطباء). دیوگرفته . دیوزده . معتوه . جن زده . مصروع . ج ، دیودیدگان :
چون ز دیو اوفتاد دیوسوار
رفت چون دیودیدگان از کار.
چون ز دیو اوفتاد دیوسوار
رفت چون دیودیدگان از کار.
نظامی .