ترجمه مقاله

دگر شدن

لغت‌نامه دهخدا

دگر شدن . [ دِ گ َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) دگرگون گشتن . تغییر کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). متغیر شدن . (از آنندراج ). به حالی دیگر درآمدن . از حالی به حالی دیگر شدن . تغییر یافتن و حالی به حالی شدن . (ناظم الاطباء). مبدل گشتن . عوض شدن از حالت سابق . بگشتن چنانکه در رنگ و عقیده و زمان و وضع و غیره . و رجوع به دگر گشتن شود :
چو بشنید بهرام رنگ رخش
دگر شد که تا چون دهد پاسخش .

فردوسی .


چنین گفت با شوی کای کدخدای
دل شاه گیتی دگر شد به رای .

فردوسی .


مرا نیز روز جوانی گمان
چنین بود و اکنون دگر شد زمان .

فردوسی .


درودی ز من سوی پیران رسان
بگویش که گیتی دگر شد بسان .

فردوسی .


ای روز چه روزی تو بدین زینت و این زیب
کز زینت و زیب تو دگر شد همه احوال .

فرخی .


ای چون گل بهاری خندان میان باغ
هر ساعتی چو روز بهاران مشو دگر.

فرخی .


ز هر بیغوله ٔ باغی نوای مطربی برشد
دگر باید شدن مارا کنون کآفاق دیگر شد.

فرخی .


دگر شوی تو ولیکن همان بود شب و روز
دگر شوی تو ولیکن همان بود مه و سال .

قطران .


جهانا چون دگر شد حال و سانت
دگر گشتی چو دیگر شد زمانت .

ناصرخسرو.


من دگرم یا دگر شده ست جهانم
هست جهانم همان و من نه همانم .

ناصرخسرو.


عشقت چو درآمد ز درم صبر بدرشد
احوال دلم باز دگرباره دگر شد.

خاقانی .


بدل مجوی که بر تو بدل نمی جویم
دگر مشو که غم تو دگر نمی گردد.

خاقانی .


چون نمی سوزی چه شد خاصیتت
یا ز بخت ما دگر شد نیتت .

مولوی .


قضا دگر نشود گر هزار ناله و آه
به شکر یا به شکایت برآید از دهنی .

سعدی .


قضا به ناله ٔ مظلوم و لابه ٔ محروم
دگر نمیشود ای نفس بس که کوشیدی .

سعدی .


پرسید زمن یار که احوال تو چون است
تا حال بر او شرح دهم حال دگر شد.

ملا نسبتی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله