دگرگون گشتن
لغتنامه دهخدا
دگرگون گشتن . [ دِ گ َ گو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شحوب . تغیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). دگرگون شدن . تغییر یافتن . متغیر شدن . تغییر وضع دادن . مبدل شدن . و رجوع به دگرگون و دگرگون شدن شود :
نماند نیک و بد بر کس مه و سال
به یک لحظه دگرگون گردد احوال .
که این سر فدای مه و شاهد است
دگرگون نگردد خدا شاهد است .
مشیات خالق نگردد دگرگون
قضیات سابق نگردد دگرسان .
نماند نیک و بد بر کس مه و سال
به یک لحظه دگرگون گردد احوال .
نظامی .
که این سر فدای مه و شاهد است
دگرگون نگردد خدا شاهد است .
ظهوری (از آنندراج ).
مشیات خالق نگردد دگرگون
قضیات سابق نگردد دگرسان .
عبدالواسع جبلی .