دگرگونه
لغتنامه دهخدا
دگرگونه . [ دِ گ َ گو ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دگرگون . دیگرگونه . دگرسان . متغیرشده . تبدیل شده . منقلب . از حال بگشته . || با وضعی دیگر. با وضعی غیر از وضع معهود. با وضعی متفاوت . با کیفیتی دیگر. مختلف با... . غیرموافق با... . از نوع و وصف و جنسی دیگر. بصورتی دیگر. بنوع دیگر. متفاوت . غیرمعمول . غیرمتعارف :
جهان آفرین داور دادراست
همی روزگاری دگرگونه خواست .
همانا که یزدان نکردش سرشت
مگرخود سپهرش دگرگونه کشت .
به تیزی برو چشم از او برمدار
که با او دگرگونه سازیم کار.
دل هر کسی بنده ٔ آرزوست
وز او هر کسی با دگرگونه خوست .
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه برگشت جادو بچهر.
کشانی و شکنی و زهری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه .
برین نیز بگذشت چندی سپهر
وزآن پس دگرگونه بنمود چهر.
یکی چاره سازم دگرگونه زین
که با من برادر نگردد بکین .
تو زین گر دگرگونه داری بگوی
که از دانش افزون شود آبروی .
چون قدم از منزل اول برید
گونه ٔ حجام دگرگونه دید.
کافر تاتار برون از شمار
کرددگرگونه بر اشتر سوار.
و رجوع به دگرگون شود.
- اندیشه ٔ دگرگونه ؛ منقلب . برگشته . تغییریافته . به کیفیتی دیگر شده ، غیر آنچه بود :
به هومان چنین گفت برگرد زود
که اندیشه ٔ من دگرگونه بود.
- دگرگونه از ؛ غیر از. بجز از. متفاوت با :
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین .
- دگرگونه گفتن ؛ مخالف گفتن . خلاف آنچه انتظار هست بازگفتن :
مبادا که سودابه این بشنود
دگرگونه گوید بدین نگرود.
سپهدار ایران دگرگونه گفت
هنرهای مردان نشایدنهفت .
- دل دگرگونه ؛ منقلب . برگشته . تغییریافته . با بددلی . با خلاف :
دگر نامور چون به مکران رسید
دل شاه مکران دگرگونه دید.
- روز دگرگونه ؛ روز غیرمتعارف و با وضع فوق العاده . روزگار دگرگونه . غیرمتعارف . غیرمعمولی . متغیر :
که امروز روز دگرگونه نیست
به باغ اندرون دیو واژونه نیست .
جهان آفرین داور دادراست
همی روزگاری دگرگونه خواست .
فردوسی .
همانا که یزدان نکردش سرشت
مگرخود سپهرش دگرگونه کشت .
فردوسی .
به تیزی برو چشم از او برمدار
که با او دگرگونه سازیم کار.
فردوسی .
دل هر کسی بنده ٔ آرزوست
وز او هر کسی با دگرگونه خوست .
فردوسی .
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه برگشت جادو بچهر.
فردوسی .
کشانی و شکنی و زهری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه .
فردوسی .
برین نیز بگذشت چندی سپهر
وزآن پس دگرگونه بنمود چهر.
فردوسی .
یکی چاره سازم دگرگونه زین
که با من برادر نگردد بکین .
فردوسی .
تو زین گر دگرگونه داری بگوی
که از دانش افزون شود آبروی .
فردوسی .
چون قدم از منزل اول برید
گونه ٔ حجام دگرگونه دید.
نظامی .
کافر تاتار برون از شمار
کرددگرگونه بر اشتر سوار.
امیرخسرو (از جهانگیری ).
و رجوع به دگرگون شود.
- اندیشه ٔ دگرگونه ؛ منقلب . برگشته . تغییریافته . به کیفیتی دیگر شده ، غیر آنچه بود :
به هومان چنین گفت برگرد زود
که اندیشه ٔ من دگرگونه بود.
فردوسی .
- دگرگونه از ؛ غیر از. بجز از. متفاوت با :
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین .
فردوسی .
- دگرگونه گفتن ؛ مخالف گفتن . خلاف آنچه انتظار هست بازگفتن :
مبادا که سودابه این بشنود
دگرگونه گوید بدین نگرود.
فردوسی .
سپهدار ایران دگرگونه گفت
هنرهای مردان نشایدنهفت .
فردوسی .
- دل دگرگونه ؛ منقلب . برگشته . تغییریافته . با بددلی . با خلاف :
دگر نامور چون به مکران رسید
دل شاه مکران دگرگونه دید.
فردوسی .
- روز دگرگونه ؛ روز غیرمتعارف و با وضع فوق العاده . روزگار دگرگونه . غیرمتعارف . غیرمعمولی . متغیر :
که امروز روز دگرگونه نیست
به باغ اندرون دیو واژونه نیست .
فردوسی .