ترجمه مقاله

دگرگونه

لغت‌نامه دهخدا

دگرگونه . [ دِ گ َ گو ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دگرگون . دیگرگونه . دگرسان . متغیرشده . تبدیل شده . منقلب . از حال بگشته . || با وضعی دیگر. با وضعی غیر از وضع معهود. با وضعی متفاوت . با کیفیتی دیگر. مختلف با... . غیرموافق با... . از نوع و وصف و جنسی دیگر. بصورتی دیگر. بنوع دیگر. متفاوت . غیرمعمول . غیرمتعارف :
جهان آفرین داور دادراست
همی روزگاری دگرگونه خواست .

فردوسی .


همانا که یزدان نکردش سرشت
مگرخود سپهرش دگرگونه کشت .

فردوسی .


به تیزی برو چشم از او برمدار
که با او دگرگونه سازیم کار.

فردوسی .


دل هر کسی بنده ٔ آرزوست
وز او هر کسی با دگرگونه خوست .

فردوسی .


چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه برگشت جادو بچهر.

فردوسی .


کشانی و شکنی و زهری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه .

فردوسی .


برین نیز بگذشت چندی سپهر
وزآن پس دگرگونه بنمود چهر.

فردوسی .


یکی چاره سازم دگرگونه زین
که با من برادر نگردد بکین .

فردوسی .


تو زین گر دگرگونه داری بگوی
که از دانش افزون شود آبروی .

فردوسی .


چون قدم از منزل اول برید
گونه ٔ حجام دگرگونه دید.

نظامی .


کافر تاتار برون از شمار
کرددگرگونه بر اشتر سوار.

امیرخسرو (از جهانگیری ).


و رجوع به دگرگون شود.
- اندیشه ٔ دگرگونه ؛ منقلب . برگشته . تغییریافته . به کیفیتی دیگر شده ، غیر آنچه بود :
به هومان چنین گفت برگرد زود
که اندیشه ٔ من دگرگونه بود.

فردوسی .


- دگرگونه از ؛ غیر از. بجز از. متفاوت با :
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین .

فردوسی .


- دگرگونه گفتن ؛ مخالف گفتن . خلاف آنچه انتظار هست بازگفتن :
مبادا که سودابه این بشنود
دگرگونه گوید بدین نگرود.

فردوسی .


سپهدار ایران دگرگونه گفت
هنرهای مردان نشایدنهفت .

فردوسی .


- دل دگرگونه ؛ منقلب . برگشته . تغییریافته . با بددلی . با خلاف :
دگر نامور چون به مکران رسید
دل شاه مکران دگرگونه دید.

فردوسی .


- روز دگرگونه ؛ روز غیرمتعارف و با وضع فوق العاده . روزگار دگرگونه . غیرمتعارف . غیرمعمولی . متغیر :
که امروز روز دگرگونه نیست
به باغ اندرون دیو واژونه نیست .

فردوسی .


ترجمه مقاله