دودسته
لغتنامه دهخدا
دودسته .[ دُ دَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) که دارای دو تا دسته باشد چنانکه کوزه ٔ دودسته . (یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) با دو دست . دودستی . (یادداشت مؤلف ).
- دودسته زدن تیغ و شمشیر ؛ به قوت تمام زدن است چنانکه در هندوستان بر چورنگ زنند. (از آنندراج ). با دو دست شمشیر زدن . دودستی زدن : سلطان چون فحل هائج و بحر مائج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
بر خسرو غم زده تمام است
شمشیر چرا زنی دودسته .
|| (اِ مرکب ) بازه و آن چوب است میانه ، نه دراز و نه کوتاه . (لغت فرس اسدی ). چوبدستی .دودستی . رجوع به دودستی شود.
- دودسته زدن تیغ و شمشیر ؛ به قوت تمام زدن است چنانکه در هندوستان بر چورنگ زنند. (از آنندراج ). با دو دست شمشیر زدن . دودستی زدن : سلطان چون فحل هائج و بحر مائج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
بر خسرو غم زده تمام است
شمشیر چرا زنی دودسته .
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).
|| (اِ مرکب ) بازه و آن چوب است میانه ، نه دراز و نه کوتاه . (لغت فرس اسدی ). چوبدستی .دودستی . رجوع به دودستی شود.