دوان دوان
لغتنامه دهخدا
دوان دوان . [ دَ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دویدن . در حال دوندگی . در حال دوانی . در حالی که دود. (یادداشت مؤلف ) :
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان .
ازین پسش تو ببینی دوان دوان در دشت
به کفش و موزه برافکنده صدهزار سیان .
- دوان دوان آمدن (یا) رفتن ؛ در حال دوندگی آمدن یا رفتن . (یادداشت مؤلف ).
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان .
ابوشکور.
ازین پسش تو ببینی دوان دوان در دشت
به کفش و موزه برافکنده صدهزار سیان .
عمعق بخارایی .
- دوان دوان آمدن (یا) رفتن ؛ در حال دوندگی آمدن یا رفتن . (یادداشت مؤلف ).