ده گانه
لغتنامه دهخدا
ده گانه . [ دَه ْ ن َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) ده تایی . || دهگانی :
آن قدر دهگانه ای کان پنج دهقان می دهند
هم دعاگویانش راباید که آن مزد دعاست .
چو دهگانه ای ماند از آن زر به جای
در آن دستکاری بیفشرد پای .
و رجوع به دهگانی شود.
آن قدر دهگانه ای کان پنج دهقان می دهند
هم دعاگویانش راباید که آن مزد دعاست .
خاقانی .
چو دهگانه ای ماند از آن زر به جای
در آن دستکاری بیفشرد پای .
نظامی .
و رجوع به دهگانی شود.