دندان سپید
لغتنامه دهخدا
دندان سپید. [ دَ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) دندان سفید. کنایه از شکفته و خندان . (آنندراج ) (از برهان ). خندان . (از غیاث ) (ناظم الاطباء) :
سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپید
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند.
سیاهان بر آن کار دندان سپید
ز خنده لب رومیان ناامید.
|| فروتن . (از برهان ) (ناظم الاطباء). || متملق . (ناظم الاطباء).
سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپید
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند.
خاقانی .
سیاهان بر آن کار دندان سپید
ز خنده لب رومیان ناامید.
نظامی .
|| فروتن . (از برهان ) (ناظم الاطباء). || متملق . (ناظم الاطباء).