ترجمه مقاله

دل آرا

لغت‌نامه دهخدا

دل آرا. [ دِ ] (نف مرکب ) دلارا.دل آرای . دل آراینده . آراینده ٔ دل . شادکننده ٔ دل . آنچه یا آنکه باعث شادی و نشاط و سرور شود :
نشستند بر زین پرستندگان
دل آرا و هرگونه ای بندگان .

فردوسی .


کوس را بین خم ایوان سلیمان که در او
لحن داود به آهنگ دل آرا شنوند.

خاقانی .


چون روی تو در دهر دل آرایی نیست
خوشتر زسر کوی تو مأوایی نیست .

حسن متکلم .


|| نگار. شاهد. معشوق . معشوقه . محبوب . (ناظم الاطباء) :
نظر به خط دلاویز آن دل آرا کن
شکسته ٔ قلم صنع را تماشا کن .

صائب (از آنندراج ).


چون نیست وصال آن دل آرا ممکن
آن به که ز راه او روان برخیزم .

حسن متکلم .


رجوع به دل آرای شود.
ترجمه مقاله