دلیر گشتن
لغتنامه دهخدا
دلیر گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دلیر گردیدن . دلاور شدن . شجاع شدن . || جرأت کردن . مسلط و چیره گشتن : برشنا کردن دلیر نگشته بود. (منتخب قابوسنامه ص 31).
عدل را کرد خواست ظلم تباه
در جهان خواست گشت فتنه دلیر.
عدل را کرد خواست ظلم تباه
در جهان خواست گشت فتنه دلیر.
مسعودسعد.