دلک
لغتنامه دهخدا
دلک . [ دِ ل َ ] (اِ مصغر) تصغیر دل . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دل کوچک . دل خرد. رجوع به دل شود.
- امثال :
دلکی دارد زیبا هرچه بیند خواهد ؛ به مزاح در مورد کسانی بکار رود که هرچه را بینند خواهان آن شوند. (از فرهنگ عوام ).
|| زیوری است از یشم یا جواهری دیگرکه به طلا گیرند و به گردن آویزند. || دفعو دور کردن به دست . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
- امثال :
دلکی دارد زیبا هرچه بیند خواهد ؛ به مزاح در مورد کسانی بکار رود که هرچه را بینند خواهان آن شوند. (از فرهنگ عوام ).
|| زیوری است از یشم یا جواهری دیگرکه به طلا گیرند و به گردن آویزند. || دفعو دور کردن به دست . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).