دلنگ
لغتنامه دهخدا
دلنگ . [ دَ / دِ ل َ ](ص ) آویخته . آونگ . آونگان . (از برهان ) :
زلفکش راصد دل و جان شد دلنگ
زیرک هر بندکی و تارکی .
|| (اِ صوت )تک آواز زنگ . رجوع به دلنگ دلنگ شود.
زلفکش راصد دل و جان شد دلنگ
زیرک هر بندکی و تارکی .
مولوی (ازآنندراج ).
|| (اِ صوت )تک آواز زنگ . رجوع به دلنگ دلنگ شود.