دلداده
لغتنامه دهخدا
دلداده . [ دِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دل داده . علاقه مند. راغب . مایل . خواهان . || عاشق . (آنندراج ). فریفته . دلبسته . دل باخته :
چو دلداده یاری ز دلبر برشک
زمانی همی بارد از دیده اشک .
پند دهی کز بلای عشق حذر کن
مردم دلداده را چه سود کند پند.
گر این صاحب جهان دلداده ٔ تست
شکاری بس شگرف افتاده ٔ تست .
عاشق دلداه را خواب ای شگفت .
دلداده را ملامت کردن چه سود دارد
می باید این نصیحت کردن به دلستانان .
چو دلداده یاری ز دلبر برشک
زمانی همی بارد از دیده اشک .
اسدی .
پند دهی کز بلای عشق حذر کن
مردم دلداده را چه سود کند پند.
ادیب صابر.
گر این صاحب جهان دلداده ٔ تست
شکاری بس شگرف افتاده ٔ تست .
نظامی .
عاشق دلداه را خواب ای شگفت .
مولوی .
دلداده را ملامت کردن چه سود دارد
می باید این نصیحت کردن به دلستانان .
سعدی .