ترجمه مقاله

دعاگوی

لغت‌نامه دهخدا

دعاگوی . [ دُ ] (نف مرکب ) دعاگو. دعاگوینده . دعاکننده . داعی . (دهار). || خیرخواه . خیراندیش . نیکخواه . (ناظم الاطباء) :
کس نده یدست ترا یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و طلبکار تو نیست .

سعدی .


|| گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد. (فرهنگ فارسی معین ) : غرض خادم دعاگوی اندر ساختن این کتاب آن بود که ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به دعاگو شود.
ترجمه مقاله