دسمال
لغتنامه دهخدا
دسمال . [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف دستمال . روپاک . مندیل . رجوع به دستمال شود :
هر دم کلاه و کفش به بازار می کنم
دسمال اکثر از سر دستار می کنم .
کار دسمال ازو همی آید
لیک دور است از تمیز و وقار.
هر دم کلاه و کفش به بازار می کنم
دسمال اکثر از سر دستار می کنم .
نظام قاری (دیوان ص 25).
کار دسمال ازو همی آید
لیک دور است از تمیز و وقار.
نظام قاری (دیوان ص 35).