ترجمه مقاله

درفنجک

لغت‌نامه دهخدا

درفنجک . [ دَ ف َ ج َ ] (اِ) کابوس بود که شب در خواب بر مردم نشیند. (لغت فرس اسدی ). گرانی که در خواب بر مردم افتد و آنرا به عربی کابوس خوانند. (برهان ) (آنندراج ). حکما گویند ماده ٔ سودائی است که در خواب بسبب آن ماده چنان نماید که شخصی مهیبی یا جانوری قصد او کرده و او را نه قدرت بر دفع آن است و نه قوت فرار از پیش آن ، و عوام گویند که دیوی است که در خواب مردم را فروگیرد و به تازی آنرا کابوس و عبدالجنه وبه سریانی خرخجیون خوانند. (جهانگیری ). برخفج . بختک . ضاغوط. خانق . نیدلان . جاثوم . سکاچه . مندد. عبدالجنة. کرنجو. باروک . برک . نیدل . جثا. فرنجک :
تاختند از هوای نفس و فساد
بر سر خفته همچو درفنجک .

؟ (از لغت فرس اسدی ).


ترجمه مقاله