دردسر دادن
لغتنامه دهخدا
دردسر دادن . [ دَ دِ س َ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد دردسر کردن . ایجاد مزاحمت کردن . مورث تعب و رنج شدن . تصدیع. (دهار). مصادعت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون به خاقان رسیده شد خبرش
بازپس شد نداد دردسرش .
حدیث چون وچرا دردسر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی .
چاره جویان را نمی دادیم صائب دردسر
دردهای کهنه ٔ هم را دوا بودیم ما.
چون به خاقان رسیده شد خبرش
بازپس شد نداد دردسرش .
نظامی .
حدیث چون وچرا دردسر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی .
حافظ.
چاره جویان را نمی دادیم صائب دردسر
دردهای کهنه ٔ هم را دوا بودیم ما.
صائب .