دران
لغتنامه دهخدا
دران . [ دَ / دَرْ را ] (نف ) صفت بیان حالت از دریدن . درنده . در حال دریدن :
و آن یکی همچو ببر درانا.
- جامه دران ؛ چاک زنان در جامه :
یاران به سماع نای و نی جامه دران
ما دیده به جایی متحیر نگران .
- || نام نوایی است از مصنفات نکیسا. رجوع به جامه دران در ردیف خود شود.
- چادردران کردن ؛ چادر از سر کسی برگرفتن . نمایان ساختن او را بقصد رسوائی .
- خشتک دران کردن ؛ رسوا کردن . شدت عمل نشان دادن . انتقام کشیدن .
و آن یکی همچو ببر درانا.
عبید زاکانی .
- جامه دران ؛ چاک زنان در جامه :
یاران به سماع نای و نی جامه دران
ما دیده به جایی متحیر نگران .
سعدی .
- || نام نوایی است از مصنفات نکیسا. رجوع به جامه دران در ردیف خود شود.
- چادردران کردن ؛ چادر از سر کسی برگرفتن . نمایان ساختن او را بقصد رسوائی .
- خشتک دران کردن ؛ رسوا کردن . شدت عمل نشان دادن . انتقام کشیدن .