دراست
لغتنامه دهخدا
دراست . [ دِ س َ ] (ع مص ) دراسة. سبق دادن . (غیاث ). درس دادن . درس گرفتن . دانش آموختن . رجوع به دراسة شود. || (اِمص ) دانایی . (از آنندراج ) :
درفراست چون عطارد در دراست مشتری است
کآسمان را قعده و مه را جنیبش یافتم .
درفراست چون عطارد در دراست مشتری است
کآسمان را قعده و مه را جنیبش یافتم .
خاقانی (دیوان ص 663).