دب
لغتنامه دهخدا
دب . [ دَ ] (اِ) نقش کردن جامه :
هست صوفی آنکه شد صفوت طلب
نه لباس صوف و خیاطی و دب .
|| پنهان کردن . (غیاث ).پنهان کردن چیزی . (آنندراج ).
هست صوفی آنکه شد صفوت طلب
نه لباس صوف و خیاطی و دب .
مولوی .
|| پنهان کردن . (غیاث ).پنهان کردن چیزی . (آنندراج ).