دبستان
لغتنامه دهخدا
دبستان . [ دَ ب ِ ] (اِ مرکب ) مدرسه . کُتّاب . (یادداشت مؤلف ). دبیرستان . (جهانگیری ). مکتب خانه . (برهان ) (جهانگیری ). صاحب غیاث اللغات آرد: مکتب و این لفظ در اصل ادبستان بود چون مکتب جای ادب است به این اسم مسمی شد. (غیاث ). هدایت در انجمن آرا و صاحب آنندراج گویند: مخفف ادبستان و لهذا اطلاق آن بر مکتب میکنند و «به دبستان دادن » و «به مکتب دادن » بکار برند... و اگر مخفف ادبستان باشد عربی و پارسی ترکیبی خواهد بود چه «ادب » تازی و «ستان » فارسی است . (آنندراج ) (انجمن آرا). محل آموختن علم صوری و معنوی است . (انجمن آرا). این کلمه بخلاف آنچه فرهنگ نویسان متذکر شده اند مخفف ادبستان نیست بلکه از «دپ » پارسی باستان نوشتن و «ستان » پسوند مکان مرکب است . آنجا که نوباوگان را قرائت و کتابت آموزند. آنجا که هنر کتابت و خط آموزند و درین معنی با لغت دبیرستان فرقی ندارد وریشه ٔ کلمه یعنی دیپی از قوم سومر به ایران رسیده است و لغتهای دبیر و دبستان و به دبیرستان و دیباه و دیبه و دیباچه و دیوان از همین ریشه هستند. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 111 و 112) :
بهر برزن اندر دبستان بدی
همان جای آتش پرستان بدی .
دفتر به دبستان بود و نقل ببازار
وین نرد بجایی که خرابات خرابست .
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که به خردی بگریزد ز دبستان .
دین دبستانست و امت کودکان پیش رسول
در دبستانست امت ز ابتدا تا انتها.
بنگر که چگونه ازین دبستان
بگریخته سوی بتان شد این عام .
اسلام دبستان تست ، عالم
مانند سراییست مال ز استام .
تا راه دبستان خط ندانی
خط را نشود پاک جانت جویا.
اینجاست به یمگان ترا دبستان
در بلخ مجویش نه در بخارا.
اسلام دبستان تست پورا
پیغمبرت استاد و چوب صمصام .
ای به شبستان ملک با تو ظفر خاصگی
وی به دبستان علم با تو خرد درسخوان .
به مهر مام و دو پستان و زقه ٔ خرما
بجان باب و دبستان و تخته ٔ آداب .
ابجد سودا بشوی بر در خاقانی آی
سوره ٔ سر درنویس هم به دبستان او.
در دارالکتب و بام دبستان بکنید
بر نظاره ز در و بام مفر بگشایید.
مهری نه بر زبانت ، مهری نه بر دلت
بیشرم کودکی ز دبستان کیستی .
پیران به بر حروف زلفت
ابجدخوانان این دبستان .
حرف عین و شین و قاف اندر دبستان خوانده ام
چون نبشت استاد اول روز لوح ابجدم .
- به دبستان دادن ؛ بمکتب بردن برای آموختن . به استاد سپردن تا خواندن و نبشتن بدو آموزند :
از غم مزد سر ماه که آن یک درمست
کودک خویش باستاد دبستان ندهی .
در دل نگه مدار کلیم اشک شوق را
این طفل را کسی به دبستان نمیدهد.
- به دبستان نشستن ؛ به مکتب درآمدن از پی تعلیم . نوآموز مکتب شدن . در خط تعلیم و دانش اندوزی افتادن :
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست .
- دبستان تازه کردن ؛ آنرا رونق دادن . آنرا جلوه بخشیدن . آب و رونق و صفای نو در آن پدید آوردن :
به سیمین تخته و مشکین ده آیت
دبیران را دبستان تازه کردی .
- طفل دبستان نمودن ؛ کم ارز و کم تجربه و کم مایه در دانائی و آموختن بنظر آمدن :
به تعلیم اقلیم گیری ملک را
ملکشاه طفل دبستان نماید.
- دبستان ایتالیا ؛ مکتب ایتالیا. رجوع به مکتب ایتالیا در تاریخ علوم عقلی و تمدن اسلامی ص 114 شود.
- دبستان ایرانیان ؛ مکتب ایرانیان . رجوع به تاریخ علوم عقلی درتمدن اسلامی ص 12 و 13 و 18و 29 و 30 شود.
- دبستان رها ؛ مکتب رها. رجوع به مکتب رها و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 19 شود.
|| در تقسیمات فرهنگی امروز این کلمه اختصاص داده شده است به مکتب ابتدائی . مدرسه ابتدائی . آموزشگاه نوآموزان و آن میان کودکستان و دبیرستان قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین ). آنجا که تعلیمات رسمی ابتدائی کودکان آغاز شود و سالهای تحصیلی آن (جز در موارد خاص ) شش باشد و در پایان شش سال یعنی پس از طی تحصیلات دوره ٔ شش ساله به نوآموز گواهی نامه داده شود.
بهر برزن اندر دبستان بدی
همان جای آتش پرستان بدی .
فردوسی .
دفتر به دبستان بود و نقل ببازار
وین نرد بجایی که خرابات خرابست .
منوچهری .
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که به خردی بگریزد ز دبستان .
ناصرخسرو.
دین دبستانست و امت کودکان پیش رسول
در دبستانست امت ز ابتدا تا انتها.
ناصرخسرو.
بنگر که چگونه ازین دبستان
بگریخته سوی بتان شد این عام .
ناصرخسرو.
اسلام دبستان تست ، عالم
مانند سراییست مال ز استام .
ناصرخسرو.
تا راه دبستان خط ندانی
خط را نشود پاک جانت جویا.
ناصرخسرو.
اینجاست به یمگان ترا دبستان
در بلخ مجویش نه در بخارا.
ناصرخسرو.
اسلام دبستان تست پورا
پیغمبرت استاد و چوب صمصام .
ناصرخسرو.
ای به شبستان ملک با تو ظفر خاصگی
وی به دبستان علم با تو خرد درسخوان .
خاقانی .
به مهر مام و دو پستان و زقه ٔ خرما
بجان باب و دبستان و تخته ٔ آداب .
خاقانی .
ابجد سودا بشوی بر در خاقانی آی
سوره ٔ سر درنویس هم به دبستان او.
خاقانی .
در دارالکتب و بام دبستان بکنید
بر نظاره ز در و بام مفر بگشایید.
خاقانی .
مهری نه بر زبانت ، مهری نه بر دلت
بیشرم کودکی ز دبستان کیستی .
خاقانی .
پیران به بر حروف زلفت
ابجدخوانان این دبستان .
عطار.
حرف عین و شین و قاف اندر دبستان خوانده ام
چون نبشت استاد اول روز لوح ابجدم .
منیری (صاحب شرفنامه ).
- به دبستان دادن ؛ بمکتب بردن برای آموختن . به استاد سپردن تا خواندن و نبشتن بدو آموزند :
از غم مزد سر ماه که آن یک درمست
کودک خویش باستاد دبستان ندهی .
ناصرخسرو.
در دل نگه مدار کلیم اشک شوق را
این طفل را کسی به دبستان نمیدهد.
کلیم .
- به دبستان نشستن ؛ به مکتب درآمدن از پی تعلیم . نوآموز مکتب شدن . در خط تعلیم و دانش اندوزی افتادن :
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست .
خاقانی .
- دبستان تازه کردن ؛ آنرا رونق دادن . آنرا جلوه بخشیدن . آب و رونق و صفای نو در آن پدید آوردن :
به سیمین تخته و مشکین ده آیت
دبیران را دبستان تازه کردی .
خاقانی .
- طفل دبستان نمودن ؛ کم ارز و کم تجربه و کم مایه در دانائی و آموختن بنظر آمدن :
به تعلیم اقلیم گیری ملک را
ملکشاه طفل دبستان نماید.
خاقانی .
- دبستان ایتالیا ؛ مکتب ایتالیا. رجوع به مکتب ایتالیا در تاریخ علوم عقلی و تمدن اسلامی ص 114 شود.
- دبستان ایرانیان ؛ مکتب ایرانیان . رجوع به تاریخ علوم عقلی درتمدن اسلامی ص 12 و 13 و 18و 29 و 30 شود.
- دبستان رها ؛ مکتب رها. رجوع به مکتب رها و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 19 شود.
|| در تقسیمات فرهنگی امروز این کلمه اختصاص داده شده است به مکتب ابتدائی . مدرسه ابتدائی . آموزشگاه نوآموزان و آن میان کودکستان و دبیرستان قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین ). آنجا که تعلیمات رسمی ابتدائی کودکان آغاز شود و سالهای تحصیلی آن (جز در موارد خاص ) شش باشد و در پایان شش سال یعنی پس از طی تحصیلات دوره ٔ شش ساله به نوآموز گواهی نامه داده شود.