ترجمه مقاله

دباغ

لغت‌نامه دهخدا

دباغ . [ دَب ْ با ] (ع ص ) پوست پیرا. (منتهی الارب ) (دستور اللغة) (دهار) (مهذب الاسماء). پوست پیراه . پوست پیرای . آنکه پوست را پیراید. کلغارگر. (ملخص اللغات حسن خطیب ). آشگر. چرمگر. بسیار پیراینده پوست . ج ، دباغون . (مهذب الاسماء). در قاموس کتاب مقدس آمده است : معتقدین خصوصاً یهود آنرا یکی از کارهای پست میدانستند و بدان لحاظ همواره دباغان در خارج شهر اقامت میورزیدند. (قاموس کتاب مقدس ) : و لشکر این علویان دانی که باشند؟ کفشگران درغایش (؟) و دباغان آوه ... (النقض ص 474). و هو دباغ للمعدة [ طرثوث ]. (ابن البیطار).
- امثال :
آخر گذر پوست به دباغان است .
ترجمه مقاله