ترجمه مقاله

دان

لغت‌نامه دهخدا

دان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ایم :
- آبدان ؛ غدیر. آبگیر. برکه :
گرد آن آبدان روشسته
سوسن و نرگس و سمن رسته .

نظامی .


فتد تشنه در آبدانی عمیق .

سعدی .


- آتشدان ؛ ظرفی که در آن آتش نهند :
دو گوهرست بدین وقت شرط مجلس ما
قنینه معدن این و تنور مسکن آن
یکی چو آب زر اندر میان جام و قدح
یکی چو برگ گل اندر میان آتشدان .

سعدی .


- آبدستدان ؛ ظرف آبدست .
- آشغالدان ؛ زباله دان .
- آفتابه دان ؛ جای آفتابه .
- آرزودان ؛ جایگاه آروزها. معدن آروزها :
از بسی آرزو که بر خوان بود
آن نه خوان بود آرزودان بود.

نظامی .


- آینه دان ؛ جای آینه .
- ادویه دان ؛ ظرفی که درآن ادویه ریزند.
- استودان ؛ ستودان .
- اسکندان ؛ کلیدان . مغلق .
- اشناندان ؛ محرضة.
- انفیه دان ؛ ظرف انفیه .
- انگشتانه دان ؛ جای انگشتانه .
- باجدان ؛ باژدان .
- باردان ؛ ظرف .
- باژدان ؛ باجدان . آنجا که باژ گیرند.
- بچه دان ؛ رحم .
- بویدان ؛ عطردان .
- پایدان ؛ کفش .
- پشه دان ؛ پشه بند.
- پیه دان ؛ جای پیه .
- تاجدان . (آنندراج ) ؛ جای نهادن تاج .
- تابدان ؛ گلخن حمام . کوره ٔ مسگری و امثال آن .
- تاریکدان . (آنندراج ).
- تخمدان ؛ محل تخم .
- تریاکدان ؛ جای تریاک .
- || مجازاً و بطعن ، ساعت کهنه که نیک کار نکند.
- || آلتی از آلات تناسلی .
- توشه دان ؛ زاددان . ظرفی که در آن توشه نهند.
- تیردان ؛ کیش . قربان . جای تیر. ترکش .
- ثفلدان ؛ جای ثفل .
- جامه دان ؛ جای لباس . چمدان :
جامه دانی دارد آن سیمین زنخ
کاندرو گم میشود کالای من .

سعدی .


- جرعه دان ؛ ظرفی که در آن جرعه ٔ شراب ریزند.
- جزوه دان . (آنندراج ) ؛ جزوه کش . جای جزوه .
- جودان ؛ چینه دان مرغ .
- جوهردان . (آنندراج ) ؛ ظرف جوهر.
- چاشتدان ؛ صندوق یا صندوقچه ٔ نان . ظرف نان و طعام .
- چاشدان ؛ چاشتدان . ظرف که در آن نان و خوردنی نهند.
- چایدان ؛ ظرف چای ، جای چای خشک .
- چراغدان ؛ پیه سوز : چراغی میدیدم افروخته و در آن چراغدان روغن تمام و فتیله می بود. (انیس الطالبین بخاری ).
برخی جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغدان ثریا.

سعدی .


- چرسدان ؛ جای چرس .
- چرمدان ؛ کیسه ٔ پوستی .
- چشمدان . (آنندراج ) ؛ جایگاه چشم .
- چمدان ؛ جامه دان .
- چقماقدان . (آنندراج ) ؛ ظرف و جای چقماق .
- چینه دان ؛ ژاغر. حوصله .
- حبدان ؛ ظرف حب . جای حب .
- خاکدان ؛ جای ریختن خاک .
- || مجازاً،درون گور :
چو در خاکدان لحد خفت مرد
قیامت بیفشاند از روی گرد.

سعدی .


- || زمین :
کجا خاکدان باشد و آبگیر
ز غربال و طشتی بود ناگزیر.

نظامی .


- || مجازاً، دنیا. این جهان . این سرای :
شما نیز چون از جهان بگذرید
ازین خاکدان تیره خاکی برید.

نظامی .


خانه ٔ خاکدان دو در دارد
تا یکی را برد یکی آرد.

نظامی .


- خاکروبه دان ؛ زباله دان .
- خاکستردان ؛ آنجا که خاکستر ریزند. ظرف خاکستر. جای خاکستر.
- خاندان (اینجا دان زائدست ) ؛ دودمان :
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.

سعدی .


- خُمدان ؛ شرابخانه . میکده .
- || کوره ٔ خشت پزی .
- داردان ؛ تخمدان . زمینی که شاخه های درخت در آن فروبرند تا سبز شود و از آنجا بجای دیگر نقل کنند.
- دارودان ؛ ظرف دارو. ذروردان .
- دانه دان ؛ جای دانه .
- دخمه دان ؛ دخمه . (شاهنامه ٔ عبدالقادر ص 1074 از ولف ذیل دخمه دان ).
- دوددان . رجوع به دوددان شود.
- دوکدان ؛ صندوقچه و سبدی کوچک که در آن گروهه ٔ ریسمان و دوک نهند.
- دیگدان ؛ دیگ :
ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسه و آش .

؟


- ذروردان ؛ دارودان .
- رختدان ؛ جای رخت و جامه .
- رنجک دان . (آنندراج ). ظرف باروت . دبه .
- روشندان ؛تابدان .
- || روشنی دان . چراغدان .
- روغندان ؛ جای روغن .
- زاددان ؛ توشه دان .
- زباله دان ؛ خاکروبه دان . زبیل دان .
- زبیلدان . زباله دان .
- زغالدان ؛ آنجا که زغال انبار کنند.
- زنبیلدان ؛ جای نهادن زنبیل .
- زنخدان (در این کلمه دان زائد است ) ؛ زنخ . چانه .
- زندان (در این کلمه مشکوک است ) ؛ محبس .
- زنگدان ؛ زنگله . جلاجل .
- زهدان ؛ بچه دان . رحم .
- سبودان . (آنندراج ) ؛ جای سبو.
- ستودان ؛ استودان . گورخانه ٔ زرتشتیان . گورستان بهدینان .
- سرمه دان ؛ جای سرمه .
- || مجازاً شرم زن :
تا شبی پای در دواجش برد
میل در سرمه دان عاجش برد.

سعدی .


- سکردان ؛ شکردان .
- سگدان (سگدانی ) ؛ جای سگ .
- || تعبیری مثلی از محلی کثیف و ناپاک .
- سلفدان (سرفدان ) ؛ جای افکندن آب دهان و رطوبت سینه هنگام سرفیدن .
- سنگدان ؛ نام یکی از دستگاههای گوارش مرغان .
- سوختدان (در نانوایی ) ؛ آنجا که بته ٔ گون و خار انبار کنند تا در تنور نانوائی بکار برند.
- سوزندان ؛ جای سوزن .
- سیاهیدان ؛ دوات .
- سیگاردان ؛ جای سیگار. ظرف که در آن سیگار نهند.
- شاشدان ؛ مثانه .
- || ظرف شب .
- شانه دان ؛ جای شانه .
- شکردان ؛ ظرف شکر.
- شمعدان ؛ جای شمع که در آن شمع نهند و افروزند :
امید هست که روشن بود برو شب گور
که شمعدان مکارم ز پیش بفرستاد.

سعدی .


- شیردان ؛ ظرف شیر.
- عطردان ؛ بوی دان .
- علفدان ؛ مخلات .
- عیشدان ؛ مجلس عیش :
گفت این باغ را که جان منست
چون فروشم که عیشدان منست .

نظامی .


- غالیه دان ؛ جای غالیه :
دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس
چون نیمه ای بعنبر سارا بیاکنی .

منوچهری .


- غُله دان ؛ غلک :
خانه ٔ غولند بپردازشان
در غله دان عدم اندازشان .

نظامی .


- قدمدان . (آنندراج )؟
- قفدان ؛ کف دان . جوالیقی در المعرب گوید: بالتحریک فارسی معرب است و از ابن درید نقل کند که آن خریطه ٔعطار باشد« : فی جونة کقفدان العطار». ادی شیر نویسد مرکب از «کف » به معنی سرمه و «دان » اداتی که باسماء پیوندد و دلالت بر ظرفیت کند. (حاشیه ٔ المعرب ص 63).
- قلمدان ؛ جای قلم .
- قنددان ؛ ظرف قند.
- قهوه دان ؛ ظرفی خاص پختن قهوه .
- || ظرفی مسین چون کوزه ، نگهداری یا حمل آب را.
- کاله دان ؛ سبدی که زنان پنبه ٔ رشته و ریسمان رشته را در آن نهند.
- کاهدان ؛ انبارکاه .
- کتابدان ؛ جای کتاب .
- کلیدان (کلیددان ) ؛ آلت گشاد و بست در. اسکندان .
- کماجدان ؛ نوعی دیگ مسی .
- کماندان ؛ جای کمان .
- کمیزدان ؛ شاشدان .ظرف شب . اصیص .
- کهدان ؛ کاهدان : مردان بمیدان جهندو ما به کهدان جهیم .
- کهنه خاکدان ؛ دنیا. رجوع به کهنه خاکدان شود.
- کیفدان ؛ جای کیف . تریاک دان .
- گاودان (گاودانی ) ؛ جای نگهداری گاو.
- گلابدان ؛ جای گلاب . گلاب پاش :
مهر از سر نامه برگرفتم
گویی که سر گلابدانست .

قائم مقام فراهانی .


- گلدان ؛ ظرفی بیشتر سفالین و یا بلورین و گاه فلزین که در آن گل نهند یا کارند.
- گنج دان ؛ خزانه :
ز گنجی که او را فرستاد دهر
بهر گنجدانی فرستاد بهر.

نظامی .


گر او گنجدان شد تویی گنج بخش .

نظامی .


- لیقه دان ؛ دوات .
- ماردان ؛ آنجا که مار بود یا مار بسیار بود.
- ماهیدان ؛ حوض .
- مرغدان (مرغدانی ) ؛ لانه ٔمرغ . جای نگهداری ماکیان و خروس .
- مرهمدان ؛ ظرف که در آن مرهم نهند :
اگر هزار جراحت نهی تو بر دل ریش
دوای درد منست آن دهان مرهمدان .

سعدی .


- میوه دان ؛ ظرف میوه .
- نامه دان ؛ جای نامه .
- ناندان (ناندانی ) ؛ جای نان . ظرف نان .
- || مجازاً محل ارتزاق .
- ناودان (در این کلمه دان زائد است ) ؛ ناوی از چوب یا فلز متصل ببام خانه راندن آب باران را فرود سرای :
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم

نظامی .


ناودان چشم رنجوران عشق
گر فروریزند خون آید بجوی .

سعدی .


- نرگسدان ؛ ظرفی که در آن نرگس نهند.
- نقلدان ؛جای نقل . برنی :
بفرمود کارند خوانهای خورد
همان نقلدان های نادیده گرد.

نظامی


- نگیندان ؛ حلقه . جای نگین انگشتری :
نگیندان او را چه زود و چه دیر
گهی کرد بالا گهی کرد زیر.

نظامی .


- نمدان ؛ شرم زن .
- نمکدان ؛ ظرف نمک :
از خنده ٔ شیرین نمکدان دهانت
خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی .

سعدی .


- هلفدان (هلفدانی ) ؛ هلدانی . هولدان . هولدانی . هلدانی . هلفدانی . سیاه چال .
- || مجازاً زندان یا زندانی تاریک .
- هیزمدان ؛ آنجا که هیزم انبار کنند.
- هیمه دان ؛ هیزم دان .
- یخدان ؛ ظرف یخ .
- یخدان (ظاهراً تلفظی عامیانه از رختدان ) ؛ محل نهادن جامه . صندوق .
|| مزید مؤخر امکنه آید چون : آزادان . اندان . بردان . بزدان . بجدان . بتخذان . تمیثمندان . جردان . جوزدان . جواندان . خوبدندان . خفدان . خیاذان . دمندان . داوردان . داودان . دودان . دیکدان . راذان . ریدان . زغن دان . زندان . زبیلاذان . سکندان . سبندان . بغدان . شنذان . عصلادان . عدان . عبادان . عشدان . غیدان . غمدان . فرهادان . غوذان . قنطره دان . کبوذان . گاودان . گاوردان . نبادان . ورندان . ورذان .
ترجمه مقاله