ترجمه مقاله

دامنگیر شدن

لغت‌نامه دهخدا

دامنگیر شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آخذ دامان گشتن . گیرنده ٔ ذیل و دامان گردیدن . || باعث سکون گردیدن . بازدارنده ٔ از جنبش گشتن . || متوسل شدن . ملتجی گردیدن . روی آوردن به . پناه بردن به داد خواستن . قصه دفع کردن .قصه برداشتن . تظلم کردن . || مدعی شدن . || ملازم و غیرمفارق شدن . جدائی ناپذیرفتن .
- دامنگیر شدن امری یا مطلبی ؛ قرین او گشتن . ملازم غیرمفارق او شدن . روی بدو کردن : مردی را نشان یافت که او را همین معنی دامنگیر شده . (سندبادنامه ص 266). این بدبختی که دامنگیر تبی ها شد مجازاتی بود که خدایان بدو دادند. آنگاه که درد طلب دامنگیر او شد.
- دامنگیر کسی شدن ؛ بگردن او افتادن . ناچارگشتن به تبعیت و اطاعت و انجام کردن .
- دامنگیر شدن ؛ خرجی کسی را متکفل شدن .
- دامنگیر بادافراه گناهی شدن ؛ عقوبت کشیدن .
ترجمه مقاله