دامادی
لغتنامه دهخدا
دامادی . (حامص ) ازدواج . کدخدائی . کتخدائی . شاهی . زن گرفتن و جشن کردن . مصاهرت . عروسی . (آنندراج ). صهریت : بخانه ٔ زن می شدند بدامادی . (تاریخ بخارا). گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود. (تاریخ بخارا).
ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق
در عروسی خانه ٔ فانوس جای شمع را.
- امثال :
مرگ زن هیچ کم از لذت دامادی نیست .
عروسیه ، دامادیه ، شیشه به ... هادیه .
|| شوهری دختر یاخواهر کسی :
بچنین دختری بآزادی
اختیارت کنم بدامادی .
کای شده آگاه ز استادیم
خاص کن امروز بدامادیم .
ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق
در عروسی خانه ٔ فانوس جای شمع را.
ملاطغرا (از آنندراج ).
- امثال :
مرگ زن هیچ کم از لذت دامادی نیست .
عروسیه ، دامادیه ، شیشه به ... هادیه .
|| شوهری دختر یاخواهر کسی :
بچنین دختری بآزادی
اختیارت کنم بدامادی .
نظامی .
کای شده آگاه ز استادیم
خاص کن امروز بدامادیم .
نظامی .