دادبک
لغتنامه دهخدا
دادبک . [ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس عدالتخانه ، دادک و مرکب از داد فارسی به معنی عدل و بک ترکی ، ظاهراً مخفف بیوک ، به معنی رئیس و سر و گویا قاضی عرفی بوده در زمان سلاجقه و پیش از آنان :
دادبک از رای او دست ستم بندکرد
زانکه همی رای او حکمت نابست و پند
گر زره پند او داد دهد دادبک
چوزه ز بن برکند شهپر بر بازو پند.
رجوع به دادک شود.
دادبک از رای او دست ستم بندکرد
زانکه همی رای او حکمت نابست و پند
گر زره پند او داد دهد دادبک
چوزه ز بن برکند شهپر بر بازو پند.
سوزنی .
رجوع به دادک شود.