خیم
لغتنامه دهخدا
خیم . (ع اِ) خو. طبیعت . در این کلمه واحد و جمع یکی است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). سیرت . خلق . خوی . منش . (یادداشت مؤلف ) . منه : هو کریم الخیم ، هم کریموا الخیم :
دگر خوی بد آنکه خوانیش خیم
که با او ندارد دل از دیو بیم .
تا بگویند که سلطان شهید افزونتر
بود از هرچه ملک بود به نیکویی خیم .
مارماهی نبایدش بودن
که نه این و نه آن بود در خیم .
مرد شهوت پرست را در خیم
بتر از بت پرست خواند حکیم .
هست طوبی شرف و عنقا نام
هست هدهد لقب و کرکس خیم .
له حرکات موجبات بانه سیعلو و خیم المرء اعدل شاهد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 3). || جوهر شمشیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
دگر خوی بد آنکه خوانیش خیم
که با او ندارد دل از دیو بیم .
فردوسی .
تا بگویند که سلطان شهید افزونتر
بود از هرچه ملک بود به نیکویی خیم .
ابوحنیفه ٔاسکافی (از تاریخ بیهقی ).
مارماهی نبایدش بودن
که نه این و نه آن بود در خیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
مرد شهوت پرست را در خیم
بتر از بت پرست خواند حکیم .
سنائی .
هست طوبی شرف و عنقا نام
هست هدهد لقب و کرکس خیم .
خاقانی .
له حرکات موجبات بانه سیعلو و خیم المرء اعدل شاهد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 3). || جوهر شمشیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).