خیبر
لغتنامه دهخدا
خیبر. [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است بر هشت منزلی مدینه از راه شام (این نام بر خود ولایت نیز اطلاق میشود) و در این ناحیت بزمان قدیم هفت قلعه و مزارع و نخلستان وجود داشت که بسال هفتم هَ . ق . بدست پیغمبر اسلام گشوده شد. اسامی قلاع مزبور بدین قرار بودند: حصن ناعم (در این حصن قتل مسعودبن مسلمه اتفاق افتاد)، قموص حصن ابی الحقیق ؛ حصن الشق ؛ حصن النطاة؛ حصن السلالم ؛ حصن الوطیح ؛ حصن الکتیبة . اما لفظ خیبر عبری است و بمعنی قلعه است . از آنجا که در خیبر هفت قلعه بوده است گاهی آنرا خیابر نیز می نامند. چون خیبر گشوده شد اهالی آن خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند ما را علم در نگاهداری ساختمان و حفظ و نگهداری نخلهاست اولی آن است که حفظ آنها را بما بسپاری پیغمبر آنها را بر قسمتی از خرما و زرع عاملی داد و گفت اقرکم ما اقرکم اﷲ. چون خلافت بعمررسید خیبریان بفحشاء دست یازیدند و به آزار مسلمانان قیام کردند پس او آنها را بشام کوچ داد و خیبر را بین آنانی قسمت کرد که پس از گشوده شدن پیغمبر سهمی از خیبر را به آنها داده بود و در این تقسیم زنان پیغمبر را نیز بی نصیب نگذارد. بین عربان خیبر به شهر تب خیز مشهور است چنانکه در این شعر آمده :
قلت لحمی خیبر استعدی
هاک عیانی ماجهدی وجدی
و باکری بصالب و ورد
اعانک اﷲ علی ذا الجند.
راست گفتی که آن حصار بلند
خیبرستی و میر ما حیدر.
راست گفتی نبرده حیدر بود
بازگشته بنصرت از خیبر.
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش .
گردن بطاعت نز گزافه داد عمر و عنترش
برخوان اگرنه بیهشی آثار فتح خیبرش .
حیدر کزو رسید وز فخر او
ازقیروان به چین خبر خیبر.
لاجرم خیبر خزران بگشاد
ذوالفقار کف رخشان اسد.
کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری
و اندرومشتی یهودی رنگ فتان آمده .
زود بینام از جلال کعبه ٔ مریم صفت
خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده .
- در خیبر ؛ در بزرگ قلعه ٔ خیبر که علی بن ابیطالب طبق قول مشهور بر کتف نهاد و همه لشکر بر آن از خندق بگذشتند. (از شرفنامه ٔ منیری ).
- غزوه ٔ خیبر ؛ جنگ خیبر.
- فتح خیبر ؛ فتحی که مسلمانان را از گشودن خیبر حاصل شد.
- || کنایه از کار بزرگ . کنایه از انجام دادن کار دشوار.
- قلعه ٔخیبر ؛ حصن خیبر :
زورآزمای قلعه ٔ خیبر که بند او
در یکدگر شکست ببازوی لافتی .
- گشاینده ٔ در خیبر ؛ کنایه از حضرت علی بن ابی طالب است که در جنگ خیبر مشهور است او دروازه ٔ بزرگ قلعه را بلند کرد و بر کتف گذارد تا لشکریان از آن بگذرند :
ای گشاینده ٔ در خیبر قران
بی گشایشهای خوبت خیبر است .
- یوم خیبر ؛ غزوه ٔ خیبر. جنگ خیبر. (از مجمع الامثال میدانی ).
قلت لحمی خیبر استعدی
هاک عیانی ماجهدی وجدی
و باکری بصالب و ورد
اعانک اﷲ علی ذا الجند.
(از معجم البلدان ).
راست گفتی که آن حصار بلند
خیبرستی و میر ما حیدر.
فرخی .
راست گفتی نبرده حیدر بود
بازگشته بنصرت از خیبر.
فرخی .
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش .
ناصرخسرو.
گردن بطاعت نز گزافه داد عمر و عنترش
برخوان اگرنه بیهشی آثار فتح خیبرش .
ناصرخسرو.
حیدر کزو رسید وز فخر او
ازقیروان به چین خبر خیبر.
ناصرخسرو.
لاجرم خیبر خزران بگشاد
ذوالفقار کف رخشان اسد.
خاقانی .
کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری
و اندرومشتی یهودی رنگ فتان آمده .
خاقانی .
زود بینام از جلال کعبه ٔ مریم صفت
خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده .
خاقانی .
- در خیبر ؛ در بزرگ قلعه ٔ خیبر که علی بن ابیطالب طبق قول مشهور بر کتف نهاد و همه لشکر بر آن از خندق بگذشتند. (از شرفنامه ٔ منیری ).
- غزوه ٔ خیبر ؛ جنگ خیبر.
- فتح خیبر ؛ فتحی که مسلمانان را از گشودن خیبر حاصل شد.
- || کنایه از کار بزرگ . کنایه از انجام دادن کار دشوار.
- قلعه ٔخیبر ؛ حصن خیبر :
زورآزمای قلعه ٔ خیبر که بند او
در یکدگر شکست ببازوی لافتی .
سعدی .
- گشاینده ٔ در خیبر ؛ کنایه از حضرت علی بن ابی طالب است که در جنگ خیبر مشهور است او دروازه ٔ بزرگ قلعه را بلند کرد و بر کتف گذارد تا لشکریان از آن بگذرند :
ای گشاینده ٔ در خیبر قران
بی گشایشهای خوبت خیبر است .
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 35).
- یوم خیبر ؛ غزوه ٔ خیبر. جنگ خیبر. (از مجمع الامثال میدانی ).