خون خسبیدن
لغتنامه دهخدا
خون خسبیدن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خون کسی پایمال شدن . قتل کسی مورد توجه قرار نگرفتن . قاتل کسی مجازات نشدن : خون هرگز نخسبد. (کلیله و دمنه ).
آنکه کشتستم پی مادون من
می نداندکه نخسبد خون من .
آنکه کشتستم پی مادون من
می نداندکه نخسبد خون من .
مولوی .