خورشیدتاب
لغتنامه دهخدا
خورشیدتاب . [ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) درخشان . تابنده . رخشان :
آفتاب و سایه خواندن شاه را زیبا بود
آفتاب سایه هیئت سایه ٔ خورشیدتاب .
نهاده یکی خوان خورشیدتاب
بر او چار کاسه ز بلّور ناب .
آفتاب و سایه خواندن شاه را زیبا بود
آفتاب سایه هیئت سایه ٔ خورشیدتاب .
سوزنی .
نهاده یکی خوان خورشیدتاب
بر او چار کاسه ز بلّور ناب .
نظامی .