خوار و زار
لغتنامه دهخدا
خوار و زار. [ خوا / خا رُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نزار. ذلیل . بی قدر. ناچیز. (یادداشت بخط مؤلف ). پریشان . تنگدست . (ناظم الاطباء) :
یکی را برآری بچرخ بلند
یکی را کنی خوار و زار و نژند.
دانی که چگونه من به یمگان
تنها و ضعیف و خوار و زارم .
سبزوار است این جهان کج مدار
ما چوبوبکریم در وی خوار و زار.
یکی را برآری بچرخ بلند
یکی را کنی خوار و زار و نژند.
فردوسی .
دانی که چگونه من به یمگان
تنها و ضعیف و خوار و زارم .
ناصرخسرو.
سبزوار است این جهان کج مدار
ما چوبوبکریم در وی خوار و زار.
مولوی .