خوابگه
لغتنامه دهخدا
خوابگه . [ خوا / خا گ َه ْ ] (اِ مرکب ) خوابگاه . خانه ای که در آن خوابند. اطاق خواب . جای آرامیدن . جای لمیدن . جای استراحت . جای آرامش :
چو سوگند شد خورده برخاستند
سوی خوابگه رفتن آراستند.
چو بازارگانش فرودآورید
مر او را یکی خوابگه برگزید.
مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صید
مگر ز بازوی سیمرغ بازکردی پر.
چو زی خوابگه شد یل نامدار
بیامد همانگه نگهبان بار.
دگر گفت چون جان آشفتگان
یکی خوابگه چیست بر خفتگان .
تا کی بود این بنا طرازیدن
چون خوابگه قدیم نطرازی .
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید
چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو.
به هر منزلی کآوری تاختن
نشاید در او خوابگه ساختن .
|| بستر. فرش . رختخواب . (یادداشت مؤلف ) :
غم نادیدن آن ماه دیدار
مرا در خوابگه ریزد همی خار.
آن خوابگهش گهی که خفتی
روباه به دم زمین برفتی .
|| مدفن . قبر. گور :
چو برگشت کیخسرو از پیش تخت
در خوابگه را ببستند سخت .
چو از چشم گرینده ٔ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
چو سوگند شد خورده برخاستند
سوی خوابگه رفتن آراستند.
فردوسی .
چو بازارگانش فرودآورید
مر او را یکی خوابگه برگزید.
فردوسی .
مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صید
مگر ز بازوی سیمرغ بازکردی پر.
فرخی .
چو زی خوابگه شد یل نامدار
بیامد همانگه نگهبان بار.
(گرشاسب نامه ).
دگر گفت چون جان آشفتگان
یکی خوابگه چیست بر خفتگان .
(گرشاسب نامه ).
تا کی بود این بنا طرازیدن
چون خوابگه قدیم نطرازی .
ناصرخسرو.
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید
چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو.
خاقانی .
به هر منزلی کآوری تاختن
نشاید در او خوابگه ساختن .
نظامی .
|| بستر. فرش . رختخواب . (یادداشت مؤلف ) :
غم نادیدن آن ماه دیدار
مرا در خوابگه ریزد همی خار.
فرخی .
آن خوابگهش گهی که خفتی
روباه به دم زمین برفتی .
نظامی .
|| مدفن . قبر. گور :
چو برگشت کیخسرو از پیش تخت
در خوابگه را ببستند سخت .
فردوسی .
چو از چشم گرینده ٔ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
نظامی .
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ.