خمش
لغتنامه دهخدا
خمش . [ خ َ م ُ ](ص ) خاموش . ساکت . صامت . (ناظم الاطباء) :
بداندیش گرگین شوریده هش
به یکسو به بیشه درآمد خمش .
تا زبانت خمش نشد از قول
ندهد باز نطقت ایزد بار.
|| ستور رام شده . (ناظم الاطباء).
بداندیش گرگین شوریده هش
به یکسو به بیشه درآمد خمش .
فردوسی .
تا زبانت خمش نشد از قول
ندهد باز نطقت ایزد بار.
سنائی .
|| ستور رام شده . (ناظم الاطباء).