خلاف کاری
لغتنامه دهخدا
خلاف کاری . [ خ ِ /خ َ ] (حامص مرکب ) عمل گناهکار. عمل خاطی . عمل خلافکار. || ضد سازگاری . (یادداشت بخط مؤلف ):
بر وفق چنین خلاف کاری
تسلیم به از ستیزه کاری .
چون داروی طبع سازگاریست
مردن سبب خلاف کاریست .
بر وفق چنین خلاف کاری
تسلیم به از ستیزه کاری .
نظامی .
چون داروی طبع سازگاریست
مردن سبب خلاف کاریست .
نظامی .