خطوط
لغتنامه دهخدا
خطوط. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || سند. نوشته گواهی : بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جمله ٔ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض ).
- خطوط شعاعی ؛ مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد.
- خطوط شعاعی ؛ مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد.