خران
لغتنامه دهخدا
خران . [ خ َ ] (اِ) ج ِ خر. (از ناظم الاطباء) :
بیچاره نبات را نبینی
همواره خران ازین دو گوهر.
خود هیچ نیاساید و نجنبد
جنبنده همه زیر او خران است .
- خران گور ؛ گورخران . (ناظم الاطباء).
بیچاره نبات را نبینی
همواره خران ازین دو گوهر.
ناصرخسرو.
خود هیچ نیاساید و نجنبد
جنبنده همه زیر او خران است .
ناصرخسرو.
- خران گور ؛ گورخران . (ناظم الاطباء).