خداناکرده
لغتنامه دهخدا
خداناکرده . [ خ ُ ک َ دَ / دِ ] (ق مرکب ) خدای ناکرده . خدای ناخواسته . خدا نکند که چنین شود :
ز جذب دوستداریهای من در نیم ره ماند
خداناکرده از طاق دل من گر کسی افتد.
نمیدانم بعکس خود چه رو بنماید از خجلت
خداناکرده گر افتم ز چشم همنشین خود.
مرا با آنکه در خوابست بخت بد به این روزم
خداناکرده گر بیدار می بودی چه می کردم .
ز جذب دوستداریهای من در نیم ره ماند
خداناکرده از طاق دل من گر کسی افتد.
بوعلی (از آنندراج ).
نمیدانم بعکس خود چه رو بنماید از خجلت
خداناکرده گر افتم ز چشم همنشین خود.
خالص (از آنندراج ).
مرا با آنکه در خوابست بخت بد به این روزم
خداناکرده گر بیدار می بودی چه می کردم .
اشرف (از آنندراج ).