ترجمه مقاله

خجسته پی

لغت‌نامه دهخدا

خجسته پی . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) مبارک قدم .(از آنندراج ). پی خجسته . فرخ پی . نیک پی . مبارک پی . فرخ پی . فرخنده پی . خوشقدم . میمون النقیبة :
خجسته پی و نام او زردهشت
که اهرمن بدکنش را بکشت .

دقیقی .


خجسته بادت عید ای خجسته پی ملکی
که با سیاست سامی و با هش هوشنگ .

فرخی .


امیر بر سپه و بر ملک خجسته پی است
بچند فتح ملک را خدای کرد ضمان .

فرخی .


باز بر ما وزید باد شمال
آن شمال خجسته پی مرکب .

فرخی .


گفتم کدام شاه نشان ده مرا بدو
گفتا خجسته پی پسر خسرو زمان .

فرخی .


بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر.

فرخی .


گفتم که نام صاحب و نام پدرش چیست
گفتا یکی خجسته پی احمد یکی حسن .

فرخی .


فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب
چتر است چون دو بال همای خجسته پی .

منوچهری .


زین استوار کار وزیر خجسته پی
این دولت خجسته چو کوه استوار باد.

مسعودسعد.


این نامه که نامدار وی باد
بر دولت وی خجسته پی باد.

نظامی .


|| آنکه فرزندان خوب بجا گذارد. آنکه از او اعقاب محترم بجای ماند.
ترجمه مقاله