حنظل
لغتنامه دهخدا
حنظل . [ ح َ ظَ ] (ع اِ) ثمر گیاهی است بقدر خربوزه ٔ خرد در نهایت تلخی که آنرا خربوزه ٔ ابوجهل گویند و آنچه بر درخت منحصر بیکی باشد از جمله ٔ سموم قتاله است ، بدان جهت که تمامی قوه ٔ سمیه درخت در آن مجتمع میشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حنظلة، یکی از آن . (از منتهی الارب ). خربوزه ٔ تلخ و مستعمل زرد اوست .(منتهی الارب ). هندوانه ٔ ابوجهل . قثاءالحمار. لوفا. (یادداشت مرحوم دهخدا). هندوانه ٔ تلخ . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کوسته . (یادداشت مرحوم دهخدا از تاج المصادر بیهقی ). کبست . کبسته . (مفاتیح خوارزمی ) :
نعمت و شدت او از پس یکدیگر
حنظلش با شکر و با گل خار آید.
بیرشوه تلخ و بیمزه چون زهر و حنظلند
با رشوه خوب و شیرین چون مغز و شکرند.
دو رخ چون جوز هندی ریشه ریشه
چو حنظل هر یکی زهری بشیشه .
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست ترش روی .
نعمت و شدت او از پس یکدیگر
حنظلش با شکر و با گل خار آید.
ناصرخسرو.
بیرشوه تلخ و بیمزه چون زهر و حنظلند
با رشوه خوب و شیرین چون مغز و شکرند.
ناصرخسرو.
دو رخ چون جوز هندی ریشه ریشه
چو حنظل هر یکی زهری بشیشه .
نظامی .
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست ترش روی .
سعدی .