ترجمه مقاله

حلت

لغت‌نامه دهخدا

حلت . [ ح َ ] (ع مص ) حلت رأس ؛ ستردن موی سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حلت دین ؛ ادای وام . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وام گزاردن . || حلت درهمی کسی را؛ دادن درهمی او را. (منتهی الارب ). || لازم گرفتن پشت اسب را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زدن چند تازیانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- حلته ماءة سوط ؛ زد او را صد تازیانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| حلت بسلح ؛ ریخ زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حلت صوف ؛ دور کردن موی پشم را. (منتهی الارب ). کندن پشم از پوست . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله