حست حستلغتنامه دهخداحست حست . [ ح َ ح َ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت کندی حرکت چاروا و ستور : او هست حست حست و من او را بچوب و سنگ سوی عزیز دولت و دین تاز تاز تاز.روحی ولوالجی .