حاشاک
لغتنامه دهخدا
حاشاک . (ع صوت ) دور باد از تو :
پس بگویند بنده را حاشاک
مردکی ریش گاو و کون خر است .
مهر از تو توان برید هیهات
کس بر تو توان گزید حاشاک .
تو بحری و هر دو کون خاشاک
خاشاک درون بحر، حاشاک .
رود بخواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک .
|| (اِ) چوبی بزرگ .
پس بگویند بنده را حاشاک
مردکی ریش گاو و کون خر است .
انوری .
مهر از تو توان برید هیهات
کس بر تو توان گزید حاشاک .
سعدی .
تو بحری و هر دو کون خاشاک
خاشاک درون بحر، حاشاک .
سلمان ساوجی .
رود بخواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک .
حافظ.
|| (اِ) چوبی بزرگ .