حادثات
لغتنامه دهخدا
حادثات . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ حادثة :
باغی کز او بریده بود دست حادثات
کاخی کز او کشیده بود دست روزگار.
شکم حادثات آبستن
از نهیب تو آفکانه کند.
باغی کز او بریده بود دست حادثات
کاخی کز او کشیده بود دست روزگار.
فرخی .
شکم حادثات آبستن
از نهیب تو آفکانه کند.
مسعودسعد.