جهیز
لغتنامه دهخدا
جهیز. [ ج َ ] (ع ص ) موت جهیز؛ مرگ ِ شتاب . || فرس جهیز؛ اسب سبک رو و سخت رونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب زودرو. (مهذب الاسماء). || (اِ) جهیزیه . جهاز عروس . رخت زن . ساختگی اسباب و رخت برای دختر و مرده . (غیاث ) :
گفت کابین و ملک و رخت و جهیز
همه پاکت حلال کردم خیز.
- امثال :
عروس بی جهیز :
خوشتر بود عروس نکوروی بی جهیز
ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش .
گفت کابین و ملک و رخت و جهیز
همه پاکت حلال کردم خیز.
سعدی .
- امثال :
عروس بی جهیز :
خوشتر بود عروس نکوروی بی جهیز
ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش .
سعدی .