ترجمه مقاله

جمیع

لغت‌نامه دهخدا

جمیع. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) گردآمده و یک جاشده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضد متفرق . (اقرب الموارد). || لشکر. || قبیله ٔ گردآمده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جماعت مردم . (اقرب الموارد). گروه مردم . (منتهی الارب ). || همه . همگی . همگان . (فرهنگ فارسی معین ). برای تأکید گویند: جاؤوا جمیعهم ؛ کما یقال عامتهم ؛ یعنی همه . || شیر هر ناقه و گوسفند که پستانش بسته باشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رجل جمیع؛ مرد یک سال جوانی رسیده و ریش برآورده . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله