جدایی کردن
لغتنامه دهخدا
جدایی کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری کردن . مُفارقت . هَجر. (منتهی الارب ). هَجران :
چنین با پدر بیوفایی کنم
ز مردی و دانش جدایی کنم .
یار با ما بیوفائی میکند
بیگناه از ما جدائی میکند.
چنین با پدر بیوفایی کنم
ز مردی و دانش جدایی کنم .
فردوسی .
یار با ما بیوفائی میکند
بیگناه از ما جدائی میکند.
سعدی .